هوووررررااااا . تولدم نزدیکه . خدا جونم یه سورپرایز عالی دلم میخاد. یه شادی .
مولاجان...
سلام آقا جانم
بعد از سالها آمدم
میدانم دیر آمدم
میدانم با روی سیاه آمدم
تمام دنیا را گشتم اما خریداری نبود
با تمام ناامیدی آمدم
شاید خریدارم شوی آقا جان
گر نشوی حق داری به حق مولا
اقا جان خیلی خستم
خیلی
تو مرا نخری شیطان مرا میخرد
تو مرا رها کنی او مرا میگیرد
آقا جان آیا دلت می آید
سربازت را در میان دشمن رها سازی
آیا دلت می آید؟
میدانم
شرمندتم آقا
سربارت شدم نه سربازت
سلامی به او...
سلامی دوباره دارم
نگرانم
انگار که نیستی
نمیدانم شاید هم باشی و
من چشم بینا ندارم
اگر هستی و می بینی مرا
خود را نشان بده
دردمندم و نیاز به یاری تو
اکنون شاید دیگر نباشم
می روم به دوران کودکی هایم
آنجایی که خوشبختی را یافته بودم
دوباره میروم شاید بیابم
تا دیداری دوباره
در امان خدا
حرف قلب
نمیدانم چه بگویم
نمیدانم که آیا بگویم یا نه
نمیدانم اصلا خواهی خواند یا نه
بدان این دیگر شعر نیست
این حرف های قلب من است
که روی کاغذ، بازی میکنند
نمیدانم گفتنش درست است یا نه
نمیدانم اگر بگویم چه میشود
نمیدانم اگر بشنوی چه خواهی گفت
نمیدانم گر بگویی من طاقت میآورم یا نه
اما بگذار بگویم
حتی گر طوفان شود
حتی گر دنیا ویران شود
حتی گر نفس های اخرم باشد
این است حرف دل من
دوستت دارم